عکس هدیه اوردم براتون🎁💫

09:07 1400/09/28 - 💔پرنسس تنهایی💔

وارد اتاق کارش می شود و ذوق میکند و از فضای دلنشینش لذت می برد و با خود فکر میکند که باید از صوفیا تشکر کند که همچین کاری را کرد و به او کمک کرد و گفت

_صوفیا ممنوم ازت عزیزم🥺♥

_آیـــــــــــی باشه خواهش ایـــــی😢

_واییی صوفی ببخشید

بعد یه فن روی کمر صوفیا اجرا میکند که زودی حالش خوب میشود

_اومای گاد ممنونم بهنوش😌♥

خواهش آجی خب من از این به بعد دیگه تا مرگ وب اینجام بسیار از فضای اینجا خوشم اومده مدیر ژان ازت ممنونم که منو نویسنده وبلاگت کردی🙂♥

بعد چمدانش را باز میکند و وسایل کارش را می چیند که ناگهان مدیر وب می آید و میگوید

_بهنوش از اتاقت راضی هستی 

بهنوش هم همانطور که وسایل را از کیف بیرون می کشد میگوید

_بله ممنونم از لطف تون

که ناگهان بهنوش یک قابلمه بزرگ را بیرون می کشد🍳😐

قیافه مدیر وب: 🙄😯😑🤣🙄🙄🙄🙄🙄🙄

_بهنوش؟ 

_بلی؟ 

_اااا عزیزم این چیه

_خو معلومه قابلممه🍳🍳🍳

_صحیح🙄😐

ناناسام من اشتب گفتم من ۵ روز در هفته پست میزارم بابای🥺🍳