برگه رو به رو نگاه کردم و به جورج پلیس خوش قیافه ی که دستگیرم کرده نگاه میکنم و میگم: اگر من دستگیرش کنم آزادم و بهم پول میدین. _ آره ، فقط باید این قرارداد رو امضا کنی که اگر نتونستی بری زندان و فراموش نکن بهترین پلیس ها هم نتونستن این درد معروف رو دستگیر کنن...جالبه این دزد از خودش فقط یک علامت A میزاره.
ترس بهم افتاد اما نتونم باید برم زندان اما من همه زندگیم رو قمار کردم پس این دفعه هم روش. و برگه رو بعد از یک دور خوندن امضا کردم.
وقتی امضا کردم جورج گفت: طبق اطلاعاتی که ازش داریم امشب سراغ موزه ی لور می‌ره.
(موزه ی لوور همون موزه ی معروف پاریس هست) 
نگاهی به جورج انداختم و گفتم: قراره چی بدزده ؟ در حالی که بهم نگاه میکرد گفت: اون همیشه اولین چیزا رو میدزده حدس بر اینه که بخواد گردنبند ملکه ی مغول رو بدزده. توی دلم به اون دزد خندیدم اما تو گردنبد ملکه ی مقول رو میخوای چیکار جورج که انگار عجله داشت گفت: زود باش باید آماده بشی و اون نباید 
متوجه بشه که تو با ما هستی با فکر کنه که تو هم یک دزد هستی .
من به این پول نیاز داشتم و همین طور به آزادی که بهایی این کار گفت پس گفتم: چشم قربان
لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست و گفت: به یک نفر میگم وسایلی که نیازی داری رو بهت بده اما فکر فرار به سرت نزنه که ...
مکث کرد ، اونقدر این جمله رو گفته بود که حفظ بودم و گفتم: بله 
می‌دونم داخل گردنبندم یک GPS (نرم افزار که بهشون کمک می‌کنه راحت جای یا مکان و حتی افراد رو پیدا کنن) هست.
از اتاق بیرون رفت و قبل از بیرون رفتنش گفت: آفرین خوبه که همه چیز رو می‌دونی

مری یه راننده برام گذاشته بودن. سوار شدم 
وارد اونجا شدم یواشکی دیدم همون دزد
معروف داره دوربینا رو غیر فعال میکنه رفتم
پیشش و گفتم داری چیکار میکنی بدو الان
پلیسا میان. قیافشو دیدم چییی اون آدرین
اگرستهه آدر؛ ترسیدم گفتم ا ا (دویید پیش گردنبند) تو بیا اون ورش رو بگیر مری؛ باشه 
رفتم پیشش اون ور شیشه رو نگرفتم به جاش
دکمه ی بستن درا و خبر پلیس و زدم 
ادری؛ فردا میزدیم گردنبندو فرار کن پلیسا
پشت درن 
مری؛ دیدم یه ربات داره میاد وای الان با
تفنگی که داره میزنمو زود ترش تفنگو برداشتم
نشونه گیری کردم و زدم خوبه از کار افتاد. 
دیدم ادرین فرار کرده منم رفتم طرف پلیسا 
و همه چیزو بهشون گفتم بعد بهم گفتن؛ چون نذاشتی گردنبند رو بدزده دستگیر نمیشی
ولی باید بازم کمک کنی که دستگیری کنیم
مری؛ چشم قربان

 فردا صبح) 
بیدار شدم یادم افتاد باید کمک کنم اون دزد رو دستگیر کنن (لباسش پایین هست و طراحی ماغینتاس) 
مری یه راننده برام گذاشته بودن. سوار شدم 
وارد اونجا شدم یواشکی دیدم همون دزد
معروف داره دوربینا رو غیر فعال میکنه رفتم
پیشش و گفتم داری چیکار میکنی بدو الان
پلیسا میان. قیافشو دیدم چییی اون آدرین
اگرستهه آدر؛ ترسیدم گفتم ا ا (دویید پیش گردنبند) تو بیا اون ورش رو بگیر مری؛ باشه 
رفتم پیشش اون ور شیشه رو نگرفتم به جاش
دکمه ی بستن درا و خبر پلیس و زدم 
ادری؛ فردا میزدیم گردنبندو فرار کن پلیسا
پشت درن 
مری؛ دیدم یه ربات داره میاد وای الان با
تفنگی که داره میزنمو زود ترش تفنگو برداشتم
نشونه گیری کردم و زدم خوبه از کار افتاد. 
دیدم ادرین فرار کرده منم رفتم طرف پلیسا 
و همه چیزو بهشون گفتم بعد بهم گفتن؛ چون نذاشتی گردنبند رو بدزده دستگیر نمیشی
ولی باید بازم کمک کنی که دستگیری کنیم
مری؛ چشم قربان.
 مری؛ بیدار شدم دیدم ساعت ۹ صبح  وقتی صبحمیشه رو خیلی دوست دارم میخواستم برم بیرون یکم چیز میز بخرم پس رفتم تا آماده شم موهای ابی بلندم رو که تا زانوم میرسید باز گذاشتم یه لباس قرمز که دور استین هاش نوار اکلینی داشت  با یه شلوار سیاه براق داشت رو پوشیدم  عادت نداشتم آرایش کنم برا همین فقط یه رژ لب کمرنگ قرمز زدم و راه افتادم
داشتم راه میرفتم و به لباس ها و چیزای طراحی نگاه میکردم که آدرین اگرست رو دیدم اومد سمتم داشت میومد پیشم و من راه میرفتم که یهو به یه پسری خوردم پسره گفت: تو چقد خوشگلی! میای کافه باهام
مری: آدرین اومد کنارم و داشتم از عصبانیت میپوکیدم  قرمز شده بودم از عصبانیت الان بود بزنم ناکارش کنم چون بیرون بودیم بهش رحم کردم و فقط گفتم: زهرخرمار یه بار دیگه تکرار کنی با پا میام تو دهنت و از پیشش رد شدم
آدرین: بازور خودم و نگه داشته بودم از خنده نپوکم ولی خدا وکیلی خیلی خوشگل شده بود دارم چی میگم 😂 اخ اون پسره دیگه به نفعشه نیاد اینطرف😂😂دیگه طاقت نیوردم و خندیدم
مری: وای چه سوتی دادم زهرخرمار جلو آدرین اگرست
یهو دیدم داره قهقه میزنه ناخداگاه منم باهاش خندیدم که گفت اوخ ما چقد هواس پرتیم اصن نپرسیدیم اسم همو
مری:چقد هواس پرتیم، من مرینت دوپن چنگم مشخص بود میشه بهش اعتماد کرد 
آدری: من آدرین اگرستم، راستی فکر کنم خونه نداری! 
مری: وای دارم لو میرم الان میفهمه وای چطوری جمعش کنم
آدری: اگر نداری میتونی بیای خونه ی ما من و خانوادم خوشحال میشیم مهمون داشته باشیم
مری: عالی شد حالا میتونم بیشتر اطلاعات جمع کنم ولی باید. برم خونه ی ی پسر اخ از خجالت اب میشم ولی مجبورم
با خجالت گفتم: اومم اگر زحمت اضافی نمیشم باشه! 
آدری: عالیه، و سوار ماشین سیاهم شدیم توی راه حرفی نزدیم تا رسیدیم خونه آدرینا اومد گفت: ادرینننننننننننننننننننننننننننننن کجا بودیییییییییییییییی ها این کیه عروسهمونه؟ چقد خوشگله  اسمش چیه؟ عرررر باید به مامان و بابا بگم  
ادرین؛ خواست یه چی دیگه بگه  که گفتم: بسته چقدر سوال میپرسی نه نیست اسمش مرینته

بریم پیش مری و آدرینا) 
مری: چیشد؟ چرا آدرین رفت تو اتاق؟ 
آدرینا: همونی که گفتم شد خب حالا با همین خوشگلیت بریم به مامان بابامون نشونت بدم
مری: هیچی نگفتم فقط یه لبخند زدم و دنبال آدرینا راه افتادم
آدرینا: مامان بابا این  دختر قشنگه مرینت دوپن چنگه
امیلی: سلام مرینت خانم من امیلی اگرست مامان آدرین و آدرینا هستم. 
مرینت: بله! میشناسمتون مادر مدل معروف آدرین اگرست و مامان آدرینا اگرست که لقب پرنسس زیبایی رو داره هستید
امیلی: لبخند زدم
 گابریل: سلام دخترم من گابریل اگرست هستم پدر ادرین و ادرینا
مری: خوشبختم
آدرینا: مامان بابا میخوام آدرین و لوکا رو اذیت کنم بدونید که بعدا اومدن پیشتون خبر داشتع باشید
امیلی: باشه ولی مثل دفعه ی قبل از طبقه ی دوم تو استخر پرتشون نکن
مری: نمیتونستم خندم رو پنهان کنم قرمز شده بودم طاقت نیوردم و گفتم😂😂از طبقه ی دوم😂😂 وای دختر من موندم چطوری زنده موندن😂
خدا میدونه اینبار چیکارشون میخوای بکنی، 
آدرینا: این بار تو هم کمکم میکنی بدو
بدو بیا بریم انجام بدیم
مری: باشه باشه! 
_خب نگاه کن بین سقف یه تور میندازیم توش رو پر بالشت میکنیم بعد کاری میکنیم وقتی در باز شد یه سطل اب روشون خالی شه بعد چند تا سطل رنگ رو زمین میزاریم پاهاشون رنگی بشه بعد خودمونم از پشت سر داد بزنیم آدرین لوکا! 
مری: بنظرت سکته نمیکنن؟ 
_نع من از این کارا زیاد کردم بهم اعتماد کن
مری: باشه
(علامت مری+) 
(ادری)_آدریناااا کجایی رفت در اتاقو باز کرد که یه سطل آب افتاد روش لیز خورد افتاد زمین گفت یا حضرت پشم پدر پشم فو بعد ادرینا و مرینترو دیدکه دارن میخندن خواست بره دنبالشون که......
+خواستم برم کمکش که پاش رو چسب رفت و دستامون بهم چسبید
_ای خداااا آدرینا خدا بگم چیکارت کنهه
+کمککک دستامون گیر کردهه 
لوک: چیشده 😂😂دستاتون بهم چسبیده 😂😂 بزا عکس بگیرم برا الیا
+یاخدا ترو جون چسبه نفرستش براش میزاره تو وبلاگش تو اخبار میادد بخدا
لوکا: دیر گفتی فرستادم براش گذاشت تو وبلاگش
*************************

،+بالاخره دستامونو به هر بدبختی که بود جدا کردن آدرینم با دمپایی ابری دنبال آدرینا افتاد بعد کلی شیطونی بس کردن
آدرینا و لوکا: ما امروز غذا نداریم و منم به هیج وجه درست نمیکنم. پس میمونه مری که باید غذا درست کنی
مری: بیخیالل دسپختم خیلی بده راهی بیمارستان میشین هااااااااا
آدرین: میخوای من کمکت کنم؟؟ 
_نه نه آدرین تو نه اونباری غذا درست کردی کافی بود راهی بیمارستان شدیم فلفل سیاهرو با   شکر اشتباه گرفتی کلی هم ریختی لازم نکردهه
مری: من میرم پیازا رو خورد کنم خدا کنه خوب بشه غذا هر چند منم یه بار مایک رو راهی بیمارستان کردم 2روز بستری بود
_مری نه نرووووووو ای رفتتت خدا رحممون کنه اخ بیمارستان ما داریم میاییم
آدرین: من میرم کمک مری
مری: آدرین نشست پیشم و گفت
_بزار کمکت کنم
و شروع کرد به پیاز خورد کردن یهو دستم رو یه کوچولو بریدم 
_مری ها چی دستت چیشده وای بریدیش باید بریم بیمارستان آدرینا لوکااااااااا
آدرینا و لوک:  ها چی شده 
_مرینت کل دستش رو بریدهه
مری: ایی آدرین فقط یه زخم کوچولوعه
 
*************************

+آدرین اخرش پانسان کرد دستمو و خودشو لوکا رفتن پیتزا بگیرن 
_ما اومدییییم
(بعد خوردن غذا) 
آدرین؛ لوکا اون فیلمه فوق ترسناکه رو بزار
مری و ادرینا؛ آدرین نهههههههههههههه 
آدرین: نگاه کنید بعدامیبرمتون شهر بازی
+نمیایییم
_میایید با بلندتون کنم بیارمتون؟ 
+میاییم میایییم
 آدرین: چراغا رو خاموش کردیم فیلم شروع شد