😊

ماشینم رو کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدم
در ماشین رو قفل کردم و وارد پاساژ بن مارشه¹ شدم
همینطور که تو پاساژ می گشتم به مغازه ی عطر فروشی رسیدم
از شیشه مغازه داخل رو نگاه کردم
می خوام کادویی که من میدم بهترین کادو باشه
وارد مغازه شدم
_سلام خسته نباشید، ببخشید عطری با رایحه توت فرنگی دارین؟
صاحب مغازه یه مرد میانسال بود 
بله ای گفت و چند تا شیشه عطر گذاشت منم بهترین و گرون قیمت ترین و خوش بو ترین رو انتخاب کردم
_واسه خواهرت می خوای؟
_نه می خوام به عنوان کادو تولد بدم به دوستم
_میخوای برات بذارمش تو یه جعبه شیک؟
_اره اگه زحمتی نیست

شاید عطر بهترین کادو نباشه ولی عطر به اضافه گفتن دوستت دارم به دختری که خیلی وقته دوستت داره بهترین کادوئه 
دیروز عصر نینو بهم همه چیز رو گفت

فلش بک به دیروز عصر

امروز عصر با نینو و مرینت و آلیا اومده بودیم پیک نیک 
نینو یه چیزی گفت و همه زدن زیر خنده منم داشتم میخندیدم که یهو چشمم افتاد به مرینت چقدر شیرین میخنده 
لبخند رو لبام اومد 
نینو اومد یواشکی در گوشم و بهم گفت:کم اتفاق می افته ازین لبخندا بزنی؟
اما من توجهی نکردم.
رد نگاهم رو دنبال کرد و رسید به مرینت
_دوستش داری؟
_خب..اره
بعدم سرم و انداختم پایین
_خجالت نکش،قدرشو بدون اونم دوستت داره بهتره تا دیر نشده بهش بگی،فردا تولدشه آلیا میخواد براش یه مهمونی غافلگیرانه بگیره 
پایان فلش بک

بعد از حساب کردن پول عطر و جعبه از مغازه اومد بیرون و از پاساژ خارج شدم
داشتم میرفتم سمت ماشین که گوشیم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم آلیا بود 
سوار ماشین شدم و کادو رو گذاشتم رو صندلی کناریم  و به تلفنم جواب دادم
_الو سلا آلیا دارم میام محل قرار برای تولد
_الو سلام آدرین نرو اونجا همین الان بیا بیمارستان
_بیمارستان؟ بیمارستان واسه چی؟
_بیا بهت میگم
_باشه الان میام

سریع ماشین رو روشن کردم و به سمت بیمارستان روندم

وقتی رسیدم وارد بیمارستان شدم آلیا رو تو راه رو بیمارستان دیدم 
داشت بی صدا اشک میریخت
رفتم نزدیکش،تا منو دید گفت:دیر اومدی آدرین خیلی دیر اومدی
یه قطره اشکم خود به خود افتاد 
از شیشه داخل اتاق رو نگاه کردم 
دومین قطره هم افتاد
خواستم برم تو که آلیا نذاشت 
سومین قطره...چهارمین...پنجمین...و...
******
زود تر از اون چیزی که فکر میکردم مراسم خاک سپاری تموم شد 
و هفتم از راه رسید
داشتم میرفتم سر مزار که چشمم به کادویی که براش گرفته بودم افتاد 
یک برگه برداشتم و روش نوشتم دوستت دارم بعد برگه رو تا کردم و گذاشتم تو جعبه کادو
لباس سیاهم رو تنم کردم و کادو رو برداشتم و رفتم تو راه براش یه دسته گل رز سفید و مشکی خریدم
از ماشین پیاده شدم دسته گل و کادو رو برداشتم و رفتم سر خاکش
_سلام مرینت، دلم برات خیلی تنگ شده.

بدون ترس از کثیف شدن لباسام نشستم رو زمین و دسته گل رو گذاشتم رو سنگ قبرش
یه شاخه رز سفید برداشتم و شروع کردم به پر پر کردنش
همینطور که پر پر می کردم ادامه دادم:روز تولدت شد روز مرگت نتونستم بهت کادو ی تولدت رو بدم اما آوردمش تا حالا بهت بدمش

جعبه رو آوردن بالا و گفتم:دوست داری بینی توش چیه؟
شروع کردن به باز کردن جعبه 
_یه عطر با بوی توت فرنگی و یه کاغذ، الان خودم برات میخونمش
روش نوشته دوستت دارم

یهو یکی از پشت سرم گفت واسه گفتن دوستت دارم دیر نیست؟
برگشتم نگاه کردم آلیا بود
_ مرینت حسرت به دل از دنیا رفت
_ و منم در حسرت داشتنش گذاشت
کنارم زانو زد و دستش و رو سنگ قبر کشید:حسرت داشتنش؟
پوز خندی زد و ادامه داد:مگه عروسکه
_اره عروسکی دوست داشتم مال من باشه

♡♡♡♡♡

پایان