سلام

معذرت بابت فعالیت نداشتنم... امروز استثناً توی همه وبلاگا پست گذاشتم ولی از این به بعد توی این وبلاگ یکشنبه و چهارشنبه پارت میدم... ممنون

.

-راحت باش... از این به بعد میتونی منو مرینت صدا کنی... 

+چشم خ... یعنی مریت خانم

-پوووفففف خیلی خب میتونی بری.... 

از وقتی که سعی کردم فراموشش کنم اخلاقم خیلی بد شده اصلا... اصلا نمیتونم گیر ندم... هر روز میشینم پشت این پنجره و خاطراتمون رو مرور میکنم.. مرور میکنم... روزی دوبار... سه بارر... ده باررر.. نمیدونم... خاطراتمون رو هر روز مرور میکنم تا بفهمم کجا بودم و به کجا رسیدم... تا بفهمم. کی و کجا بود که وارد زندگیم شد.... کی و کجا بود که قبول کردم تو زندگیم باشه... کی و کجا بود منی که به عشق و عاشقی اعتقاد نداشتم عاشق شدم... مرور میکنم تا بفهمم چیشد که از دستش دادم... اونو نه... دلمو.... قلبمو... روحمو... جسممو... دلی که روزی... هیچ کس نمیتونست برنجونتش....هیچ کس نمیتونست بلرزونتش...قلبی که کارش عاشقی نبود...فقط دو تا کار داشت...۱-تپیدن ۲-دوست داشتن خانواده و رفیقای صمیمیش...روحی که سرشار بود از خوشحالی حس خوب.... 

 

معذرت بابت کم بودن پارت

کامنت بدید ممنون میشم... چون هنوز نمیدونم رمانم و ادامه بدم یا نه؟!