خب، من باز اومدم. کت لاورا برایتان وانشات آورده ام. یه چیزی تو مایه های catnoir x reader عه فقط با این تفاوت که تک پارتیه. اینو هم داخل اکانت تستچیم و هم اون یکی وبی که توش نویسندم گذاشتم پس نیاید نگید کپی کردیا. اوکی، کپی ایز ممنوع. :)🔪
برو ادامه
نسیم خنک صورتت رو نوازش کرد و موهات رو به رقصیدن در هوا در آورد. زیبایی وصف ناپذیر منظره غروب پاریس چند لحظه تو رو محو خودش کرد. عجب اثر هنری ای! مثل یه تابلو میمونه که پس زمینش با صورتی آبی و کمی زرد رنگ شده بود. برج ایفل هم مثل نماد زیبایی و استواری در وسط این اثر هنری بود، ساختمون های پست و بلند پاریس هم زمین رو احاطه کرده بودن. کم کم سعی کردی از تخیلاتت بیرون بیای چون برای این کار نیومده بودی رو بالکن. اومده بودی تا فکرت برای نوشتن خاطرهای که امروز داشتی آزاد باشه. چه خاطره شیرینی بود!
روی صندلی سفید نشستی، خودکار مورد علاقت و دفترچهت رو روی میز گذاشتی و بازش کردی. خودکار صورتی رنگ رو توی دستات گرفتی و به این فکر کردی که از کجا شروع کنی. امروز به کت نوار و لیدی باگ توی شکست دادن یه ابر شرور کمک کردی، اونم بدون هیچ میراکلسی! البته یه کم اتفاقی باهاشون روبهرو شدی ولی در هر صورت بهشون کمک یه کوچیکی کردی. بالاخره فهمیدی که از کجا شروع کنی. اما قبل از این خودکارت حتی کوچک ترین برخوردی به کاغذ سفیدت داشته باشه صدایی توجهت رو به خودش جلب کرد.
البته بهتره بگیم بیشتر ترسوندت چون خیلی یهویی بود. یهو با ترس از جات بلند شدی.
_《سلام توت فرنگی! ترسوندمت؟》
سرتو بگردوندی. اوه درسته، کت نوار بود! اما تو به جای عصبانی شدن ازش بیشتر ذوق کردی، به هر ازش خوشت میومد دیگه! اما یه لحظه تو این موندی که چرا توت فرنگی صدات کرد؟
با لبخند گرم و صمیمیت گفتی:《سلام کت نوار، اشکالی نداره.》
کت نوار هم با همون لبخند همیشگیش که باعث میشد مشت مشت قند تو دلت آب بشه گفت:《"دفعات بعد" دیگه تکرار نمیکنم.》
چند ثانیه بعد با قیافه کنجکاوت پرسیدی:《راستی، چرا توت فرنگی صدام کردی؟》
تکیه داد به نرده ها و گفت:《خب یادته امروز بعد اینکه تو ماموریت کمکمون کردی من برگردوندمت خونت؟ وقتی داشتم میاوردمت بالا پشت پشت بومتون تا یواشکی بری اتاقت متوجه رایحه توت فرنگیت شدم. و به نظرم لقب نازی بود و بهت میومد.》
توت فرنگی! چه لقب کیوتی! حس کردی گرمت شد، یعنی از خجالت بود؟ البته! و الان مونده بودی چجوری سرخی گونه هاتو بپوشونی پس سریع بحثو عوض کردی و با لکنت گفتی:《ام چیز... چیزه من م...میرم یکم کروسان بیارم.》
و سریع رفتی به سمت آشپزخونه جایی که هیچکس نمیتونست تورو ببینه. بعد یه بار دور خودت چرخیدی، چسبیدی به یخچال و دستتو گذاشتی رو قلبت و سر خوردی رو زمین و به این فکر کردی این یه رویاست یا حقیقت. چند ثانیه بعد سریع بلند شدی تا کت نوارو منتظر نذاری. کروسان هارو برداشتی و رفتی سمت بالکن. و دیدی کت نوار روی یکی از صندلی های سفید رو بالکن نشسته.
تو هم روی صندلی کناری نشستی و سینی کروسانو رو میز گذاشتی و گفتی:《اینا رو خودم پختم. چون اولین بارمه خیلی هم خوب نشده.》
کت نوار یکی از کروسان ها رو برداشت لبخند چشم بستهای زد و گفت:《ولی به نظر من هرچی توت فرنگی درست کنه خوشمزهست!》
بازم همون حسو کردی. ولی چون دیگه بهونهای نداشتی حس اون لحظهت رو مخفی نکردی، پس فقط لبخند زدی و همراه کت نوار اون غروب شیرین و دل انگیز رو تماشا کردید...
پایان:)
گاهی رویا ها هم میتونن واقعی بشن... :>
البته به احتمال خیلی کم•-•
هر چند یکم چرت بود ولی به هر حال کپی نکنید.
البته مجبور بودم زود چاشنی اکلیلشو اضافه کنم چون به هر حال یه تک پارتیه و دیگه ادامه نداره. ولی به نظرتون بازم ادامه داشته باشه؟ اگه موافق بودید ممکنه یه داستان کمی طولانی تر درموردش بنویسم.
منتظر نظراتونم.
و حتماً حتماً حتماً اگه انتقادی داشتید بگید.
بای.