دلگیرم این روزها از تمام آنچه در خاطرم خاطراتی را رقم زدن که سالیان سال قرار است حسرتشان را بخورم💔
من: من میدونم کجاست! خونه مجردی ادرین
آلیا خندید و گفت :واو پسر خیلی خوبه اما متاسفانه کلید اونجا رو نداریم!
متقابلا خندیدم و گفتم : من دارم
پامو تا ته روی گاز گذاشتم و ماشینم عین جد سرعت یافت وقتی که به بیمارستان رسیدیم هنوز کسی برای دیدنش نیومده بود عکس خانم پرستار اجازه شو گرفتم که ببرمش اونم گفت که چیکارشی؟ من هم گفتم من نامزد دوستشم
بالاخره پس از ۳۰۰ تا چک و چونه زدن اجازه داد که ما ببریمش فعالیات آروم رفتیم داخل اتاقش فیلم فیلم نبود کارتون بود پوکر فیس شدم خندیدم و گفتم: نینو بچه شدی
تندی کانال رو عوض کرد و یهو فیلم گذاشت خندید و دست دستشو پشت سرش گذاشت و گفت این کارتون؟
منم متقابلاً خندیدم و گفتم نه ولی تا وقتی که من اینجا بودم داشتی کارتون میدی حالا هرچی باید بریم
با تعجب گفت: کجا میریم
گفتم :میریم خونه داداش جونت
گفت :خواهر من من کلید اونجا رو ندارم
اعصابم خورد شد با لحنی کاملاً آسوده گفتم: برادر من کلید آن جا رو دارم
یهو گفت: از کجا کلید اونجا رو داری؟
یهو با کف دستم کوبوندم تو پیشونیم گفتم: ای منحرف فکر بد نکن بیشعور
و با کمک آلیا بردمش توی ماشین گذاشتیمش.