خب های

این رمان.. یک رمان ادرینتی هست و خب شاید... شاید... تاکید میکنم شاید پلیسی هم بشه

اره امیدوارم خوشتون بیاد و حمایتش کنید...

راستی نویسنده هم میخوام واسه وبم امیدوارم نویسنده بشید

https://blogix.ir/admin/account/employment/create?blog=miracles1

راجع به کاور هم چیز خاصی در نظر ندارم اگه میشه برام یه کاور درست کنید

 

راستی.. مدیر زونم لطفا اسم رمانو تو برچسبا بزار.. تنک

.

.

.

_نیویورک

ساعت دو ونیم ظهر یک روز سرد زمستانی

داخل عمارت

از زبون...

نشسته ام پشت پنجره

پشت پنجره ای که هر روز خاطره های ظهرمان را ثبت میکرد

اما اکنون.. اکنون من بی تو... من بی تو...

دفترچه رو میبندم.. کافیه.. دیگه نمیتونم ادامه بدم.. شاید یه روز دیگه بتونم ادامه اش رو بنویسم

دفترچه رو روی میز عسلی کنارم میزارم و فنجان چای رو بر میدارم... هوووففف

-سوفیی.. سوفییی

سوفی یکی از چن تا خدمه این عمارته

+بله خانم... با من کاری داشتید

-اره.. میخواستم بپرسم این چیه برای من اوردی(به فنجان اشاره میکنه)

+(سوفی یه نگاه به فنجان میندازه ..) خانم چایِ.. خودتون گفتید

-هوووففففففف... من گفتم چایی بیارید.. من گفتم چایی بیارید

+(با لکنت..)  ب... بله.. خ. خانم خوـ..

-خیلی خب... من که یادم نمیاد... ولش کن بیا سریع اینو ببر با یه نسکافه داغ عوض کن.. فقط.. بدون شکر باشه

+چشم.. امر دیگه ای ندارید

-نه.. میتونی بری.. در ضمن از این به بعد راحت باش... میتونی منو**

 

 

و بله

ایزی ایزی تامام منتظر نظراتون هستم(:

تو وبمم در خواست نویسندگی بدید.. پیلیز.. بای