مرینت
آرایش ملایمی کردم و لباسمو عوض کردم که صدای در اومد و پشت بندش صدای بلند آدرین رو شنیدم که به مامانم و مامانش سلام میکرد. کفشای پاشنه دارم رو پوشیدم و به آلیا پیام دادم که بیاد دنبالم!
آدرین همینطوری مشغول به حرف زدن بود که رفتم بیرون. ترق ترق کفشام نگاهش رو زود جلب خودم کرد.
همین طوری از پله هایی که چند دقیق پیش ازشون تند تند بالا رفتم را با آرامش پایین اومدم که همون موقع آلیا بهم زنگ زد
م: الو!
آ: دم در وایسادم و منتظر توعم
م: چی؟ باشه اومدم
تند تند پله ها رو پایین آمدن آدرین پرسید کجا
گفتم حال مامان الی خراب شده الان بیمارستان منه! اومده دنبال پزشک که من تشریف دارم خدافظ
بادو ژاکتم را برداشتم و خودم را به ماشین رسوندم
م:برو و و
آ:چ دروغی گفتی؟
م: گفتم حال مامانت خرابه
گازشو گرفت و بعد 30 دقیقه رسیدیم خونشون
آدرین هم اومد .
رفتم تو و آیفون به صدا در اومد همش زنگ میزد وزنگ آیفون رو سوزوند
آخرش آلی جواب داد : مرینت اومد اینجا لباس عوض کنه بزار! بریم حال مادرم خرابه آدرین!
آدرین هم به همین حال رفت. ( اینجا آقا رفت)
شب اونجا موندم و صبحش اون ماجرا شد ( ماجرای اول رمان)
فیکس کلمات رمان 1285 شد